فردا در راه است | ||
چند تا بچه قد و نیم قد توی میدون با یه سینی تو دستشون که چند تا شکلات توشِ...خانم کمک برای جشن نیمه شعبان. ******** صدای زنگ در ... کودکی ریسه به دست؛ خانم میشه سر ریسه ها را به پنجره تون گره بزنید؟ ******** پیرمد گل فروش با دقت چند گل نرگس را توی گلدون چید و اون رو جلوی همه ی گلای مغازه گذاشت. [ سه شنبه 89/4/29 ] [ 8:3 عصر ] [ مریم ]
باور کردنی نیست.نمی دونم شاید هم نمی خوام باور کنم. گاهی با بهت کتاب را می بندم و میگم یعنی واقعا اینها واقعیت داره؟ این همه صبر ؟ کنار نکشیدن؟ زندگی در جایی که هر لحظه ممکن یا شهید بشی یا شاهد از دست دادن یه عزیزت باشی؟ اون آدم ها به امید چی منتظر فردا بودن؟معنای تلخ جنگ هر لحظه برام ترسناک تر میشه و به خودم می گم آخه به خاطر چی؟ نمی دونم شما هم کتاب دا را خوندید یا نه؟ اینکه یه زمانی (که دور نیست) تو خرمهشر همه آدم ها تنها سلاح شون موندن بود، موندن و دفاع کردن.... .گاهی آرزو می کنم کاش همه اینهایی که می خونم افسانه باشه. ولی بهای ازادی افسانه نیست! ولی امروز من و تو در مقابل آزادی که بهایش اینقدر سنگین بوده چقدر....! بذار از داستان شرمندگی هامون برای هم نگیم...
[ دوشنبه 89/4/28 ] [ 7:20 عصر ] [ مریم ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : PersianSkin ] |