سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیوندهای روزانه

خدایا!
می دونی چه قدر دلم برای لحظه های آروم بی تابی تو تنگ شده....!
خدایا!
کمک کن تا مریم قبلی را پیدا کنم.......
نذار تو گذشته هام گمش کنم....


[ پنج شنبه 89/11/28 ] [ 11:44 عصر ] [ مریم ]

میخواهم از واژه های سرخ رنگ دیروز گذر کنم ا ما باید چشم های بسته ام را باز کنم تا از معبرشان که نماد خون و جدایی و فراق است بگذرم.
دا برای من تصویری روشن ست از چیزهایی که ندیدم. از شهدا، صدای کودکان معصوم، از زخم های تازه، از آوارگی، جدایی، صبر، درد، آرزو و امید به فرداها و زیبایی. بارها با دا بغض کردم، گریستم در بهت و در دل دعا کردم کاش افسانه باشد واقعیت جنگ و زمزمه تحسین مردمان خرّم شهر که تنها سلاح شان ماندن بود را سر دادم.
شاید امروز که به فردای دیروزهای خرّم شهر رسیده ایم می توانیم آزادانه از آزادی سخن بگوییم.
من برآنم که آزادی پیامی ست سپید با بهایی سرخ.....!
مولای مهربانم؛‏مهدی جان
کاش فردای سبزی برسد که زنده بودنش را از ظهور تو گرفته باشد. تو فردای امید روزهای بی فروغمانی.
دوست عزیز، ممنون میشم اگه  برام بنویسی به نظرت این متن زیباتر و این را بیش تر دوست داری یا متن بهای آزادی افسانه نیست؟و چرا؟


[ دوشنبه 89/4/28 ] [ 11:56 عصر ] [ مریم ]

او به رسالت برگزیده شد تا رسالت فراموش شده ما را به یادمان آورد...

همان روز که برگزیده شدیم تا خلیفه باشیم و رسالت به دوش کشیدن امانت الهی را پذیرفتیم

پذیرفتیم که خلیفه او باشیم روی زمین و با دو بال عقل و عشق اوج بگیریم و با علم به عجزمان توانمند شویم!

از همان لحظه که خدا فرمود: یا ملائکه اسجدوا...

و ملائک سر تعظیم فرود آوردند بر آدم نه بگذار بگویم بر روح متعالی انسان...

و زیباترین تصویر برتری انسان بر ملائک در عرش الهی تجلّی یافت

و خدا مباهات کرد به آدم  و به آنچه او می دانست ولی ملائکه به آن علم نداشتند

و به ابلیس که دل به دلدادگی اش نداد فرمود: اخرج منها فانّک رجیم..

...و من و تو و تمام انسان ها به ندای الست بربّکم پاسخ دادیم: بلی و ربّنا....

شاید این عید بهانه ای باشد تا به یاد آوریم که روز تولّدمان در تقویم زندگی روز مبعوث شدن مان است.

و گرد فراموشی که بر دلمان نشسته و غافل شده ایم از آنچه هستیم و به انچه باید باشیم را بزداییم و دل را از قفس دنیا پرواز دهیم و نفس گریز پا را در مسلخ عشق قربانی کنیم...

تا مبادا فردا روزی (به قول بزرگی) شرمنده خدا شویم که او ابلیس را به خاطر ما از درگاهش راند و ما در تمام عمر گام بر گام های او(ابلیس) نهاده باشیم....

 


[ شنبه 89/4/19 ] [ 2:39 عصر ] [ مریم ]

به نام خدایی که ابر  را می گریاند تا گل را بخنداند

 

همه چیز از تپش قلب من که در پرتوِ نگاه تو ناآرام گرفت آغاز شد....!

 

شتابان از فراز قلّه آماده بود آهنگ سراشیبی بازگشت را سر داده ام و حیران و ناتوان تنها نظاره گر گشته ام!
احساس سنگینی نگاهی که با نگاهش ندیدنم را می توانم از چشم هایش بخوانم رنجیده ام!

از سجده هایی که خضوع را در قلبم جاری نمی سازد خسته ام!
از پلک های چشمانی که در رکوع نماز آهنگ دلدادگی  سر نداده اند بیزارم!

خدایا!

قلبی که بی تو آرام گرفته است را نمی خواهم!
از اینکه همه چیز را بدهی تا جای خالی ات را حس نکنم!

خدای من!

بگذار این بار این گونه بخوانمت......ای خالق...ای قادر......ای مطلق بی همتا!

تا شاید تارهای آرام  قلبم بار دیگر بلرزد و بی تاب شود!
قلبی که همواره به دنبال نگاهت بوده و همیشه احساس نگاه به یادم بودن را طلب کرده!

و من صبر می کنم خدا....

 بی صبرانه صبوری میکنم تا شاید شبی از پشت پنجره ای که رو به قلبم گشوده ای گذر کنی!

و تمام احساس به یادم بودن را جا بگذاری.....!

و باز من بمانم و قلب آرام بی قرارم که بی تاب توست.......!

شاید فردا بارانی از اسمان تو ببارد و گل آرزوی من با لبخندش نفسی تازه کند........!


[ دوشنبه 89/4/14 ] [ 11:30 عصر ] [ مریم ]
درباره وبلاگ

مریم
از وقتی که بچه بودم وقتی یه اتفاق بدی برام می افتاد منتظر فردا بودم. چون فکر می کردم فردا یه طلوع دوباره است برای شروعی نو و همیشه وقتی دستام را تو بارون بلند می کردم برای فرداهای قشنگ دعا می کردم. من هنوز هم منتظر فرداهایی هستم که بتونم دستم را به بالهای فرشته ها بزنم و دعا کنم. به بارون فرداهای زیبا خوش اومدید.
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 20406