فردا در راه است | ||
خدایا! [ پنج شنبه 89/11/28 ] [ 11:44 عصر ] [ مریم ]
میخواهم از واژه های سرخ رنگ دیروز گذر کنم ا ما باید چشم های بسته ام را باز کنم تا از معبرشان که نماد خون و جدایی و فراق است بگذرم. [ دوشنبه 89/4/28 ] [ 11:56 عصر ] [ مریم ]
او به رسالت برگزیده شد تا رسالت فراموش شده ما را به یادمان آورد... همان روز که برگزیده شدیم تا خلیفه باشیم و رسالت به دوش کشیدن امانت الهی را پذیرفتیم پذیرفتیم که خلیفه او باشیم روی زمین و با دو بال عقل و عشق اوج بگیریم و با علم به عجزمان توانمند شویم! از همان لحظه که خدا فرمود: یا ملائکه اسجدوا... و ملائک سر تعظیم فرود آوردند بر آدم نه بگذار بگویم بر روح متعالی انسان... و زیباترین تصویر برتری انسان بر ملائک در عرش الهی تجلّی یافت و خدا مباهات کرد به آدم و به آنچه او می دانست ولی ملائکه به آن علم نداشتند و به ابلیس که دل به دلدادگی اش نداد فرمود: اخرج منها فانّک رجیم.. ...و من و تو و تمام انسان ها به ندای الست بربّکم پاسخ دادیم: بلی و ربّنا.... شاید این عید بهانه ای باشد تا به یاد آوریم که روز تولّدمان در تقویم زندگی روز مبعوث شدن مان است. و گرد فراموشی که بر دلمان نشسته و غافل شده ایم از آنچه هستیم و به انچه باید باشیم را بزداییم و دل را از قفس دنیا پرواز دهیم و نفس گریز پا را در مسلخ عشق قربانی کنیم... تا مبادا فردا روزی (به قول بزرگی) شرمنده خدا شویم که او ابلیس را به خاطر ما از درگاهش راند و ما در تمام عمر گام بر گام های او(ابلیس) نهاده باشیم....
[ شنبه 89/4/19 ] [ 2:39 عصر ] [ مریم ]
به نام خدایی که ابر را می گریاند تا گل را بخنداند
همه چیز از تپش قلب من که در پرتوِ نگاه تو ناآرام گرفت آغاز شد....!
شتابان از فراز قلّه آماده بود آهنگ سراشیبی بازگشت را سر داده ام و حیران و ناتوان تنها نظاره گر گشته ام! از سجده هایی که خضوع را در قلبم جاری نمی سازد خسته ام! خدایا! قلبی که بی تو آرام گرفته است را نمی خواهم! خدای من! بگذار این بار این گونه بخوانمت......ای خالق...ای قادر......ای مطلق بی همتا! تا شاید تارهای آرام قلبم بار دیگر بلرزد و بی تاب شود! و من صبر می کنم خدا.... بی صبرانه صبوری میکنم تا شاید شبی از پشت پنجره ای که رو به قلبم گشوده ای گذر کنی! و تمام احساس به یادم بودن را جا بگذاری.....! و باز من بمانم و قلب آرام بی قرارم که بی تاب توست.......! شاید فردا بارانی از اسمان تو ببارد و گل آرزوی من با لبخندش نفسی تازه کند........! [ دوشنبه 89/4/14 ] [ 11:30 عصر ] [ مریم ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : PersianSkin ] |