فردا در راه است | ||
امروز معلّم گفت: مشق ها روی میز. دفتر من روی همه ی دفترها بود. معلم با موس زیر اشتباهاتم خط کشید. بعضی از بچه ها دفتر مشقشان خالی بود.معلم آنها را دعوا نکرد چون او مهربان است فقط کمی تند درس میدهد. معلم برای امشب مشق داد. من دارم مشق می نویسم. ساعت سه و سی وهفت دیقه صبح وبلاگم را آپ میکنم! [ پنج شنبه 89/4/24 ] [ 3:37 صبح ] [ مریم ]
روزی دخترکی با کفش هایی نو بر روی لبه جدول خیابان راه میرفت..... مادر دست او را گرفته بود و مواظبش بود.... دخترک پس از چند گام احساس کرد که می تواند به تنهایی گام بردارد.... بی هوا دست مادر را رها کرد.... بندهای کفشش باز شد و او زمین خورد.... او تازه فهمیده بود که بودن مادر در کنارش برای یاری اوست و هنوز زود است که تنهایی گام بردارد..... ......ما زمانی زمین میخوریم که تصور می کنیم اگر خدا دست مان را نگیرد همچنان گام خواهیم برداشت.... غافل از اینکه اگر دستهایش را رها کند زمین میخوریم.... بیایید دست در دست خدا بر روی لبه دنیا رو به فرداها گام برداریم و همیشه به وجودش در کنارمان احساس نیاز کنیم.... [ سه شنبه 89/4/15 ] [ 11:52 عصر ] [ مریم ]
به اندازه تمام طلوع ها و غروب هایی که از آسمان ندای هستی آفرینش بشر را سر داد و زمین آدم را در آغوش خویش جای داد..... از همان روز فردا متولد شد... فردا هایی که هر روز برایت طلوعی زیبا و غروبی را نشان داد. طلوع را نشانت داد تا بدانی از پس هر غروبی فردایی است که تو را به ماندن می خواند... بمان شاید روزی به آنچه می خواهی برسی... هم ندا با صدای تمام چیزهایی که تو را به ماندن می خواند بمان [ پنج شنبه 89/4/10 ] [ 9:39 صبح ] [ مریم ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : PersianSkin ] |