سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیوندهای روزانه
گاهی پرواز یک پروانه، نگاه معصومانه یک کودک، غروب، آغاز فرداها و .... آیه ای می شود؛ بهانه ای می شود تا دستهای خدا را در دستمان بگیریم و در راه آسمان قدم بزنیم
ولی...
گاهی آیاتش را میخوانیم، صدای دعوتش را می شنویم و از کنارشان رد می شویم،‏آنقدر دور می شویم تا تصور کنیم دیگر دیده نمی شویم یا حداقل احساس سنگینی نگاه بی تاب و منتظرش ر ا  نکنیم....
و این است داستان غریب آشنای زندگی مان...
[ چهارشنبه 89/5/13 ] [ 8:19 عصر ] [ مریم ]
درباره وبلاگ

مریم
از وقتی که بچه بودم وقتی یه اتفاق بدی برام می افتاد منتظر فردا بودم. چون فکر می کردم فردا یه طلوع دوباره است برای شروعی نو و همیشه وقتی دستام را تو بارون بلند می کردم برای فرداهای قشنگ دعا می کردم. من هنوز هم منتظر فرداهایی هستم که بتونم دستم را به بالهای فرشته ها بزنم و دعا کنم. به بارون فرداهای زیبا خوش اومدید.
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 21057