سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیوندهای روزانه

روزی  دخترکی با کفش هایی نو بر روی لبه جدول خیابان راه میرفت.....

مادر دست او را گرفته بود و مواظبش بود....

دخترک پس از چند گام احساس کرد که می تواند به تنهایی گام بردارد....

بی هوا دست مادر را رها کرد....

بندهای کفشش  باز شد و او زمین خورد....

او تازه فهمیده بود که بودن مادر در کنارش برای یاری اوست و هنوز زود است که تنهایی گام بردارد.....

......ما زمانی زمین میخوریم که تصور می کنیم اگر خدا دست مان را نگیرد همچنان گام خواهیم برداشت....

غافل از اینکه اگر دستهایش را رها کند زمین میخوریم....

بیایید دست در دست خدا بر روی لبه دنیا رو به فرداها گام برداریم و همیشه به وجودش در کنارمان احساس نیاز کنیم....


[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 11:52 عصر ] [ مریم ]
درباره وبلاگ

مریم
از وقتی که بچه بودم وقتی یه اتفاق بدی برام می افتاد منتظر فردا بودم. چون فکر می کردم فردا یه طلوع دوباره است برای شروعی نو و همیشه وقتی دستام را تو بارون بلند می کردم برای فرداهای قشنگ دعا می کردم. من هنوز هم منتظر فرداهایی هستم که بتونم دستم را به بالهای فرشته ها بزنم و دعا کنم. به بارون فرداهای زیبا خوش اومدید.
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 21027