فردا در راه است | ||
روزی دخترکی با کفش هایی نو بر روی لبه جدول خیابان راه میرفت..... مادر دست او را گرفته بود و مواظبش بود.... دخترک پس از چند گام احساس کرد که می تواند به تنهایی گام بردارد.... بی هوا دست مادر را رها کرد.... بندهای کفشش باز شد و او زمین خورد.... او تازه فهمیده بود که بودن مادر در کنارش برای یاری اوست و هنوز زود است که تنهایی گام بردارد..... ......ما زمانی زمین میخوریم که تصور می کنیم اگر خدا دست مان را نگیرد همچنان گام خواهیم برداشت.... غافل از اینکه اگر دستهایش را رها کند زمین میخوریم.... بیایید دست در دست خدا بر روی لبه دنیا رو به فرداها گام برداریم و همیشه به وجودش در کنارمان احساس نیاز کنیم.... [ سه شنبه 89/4/15 ] [ 11:52 عصر ] [ مریم ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : PersianSkin ] |