میخواهم از واژه های سرخ رنگ دیروز گذر کنم ا ما باید چشم های بسته ام را باز کنم تا از معبرشان که نماد خون و جدایی و فراق است بگذرم.
دا برای من تصویری روشن ست از چیزهایی که ندیدم. از شهدا، صدای کودکان معصوم، از زخم های تازه، از آوارگی، جدایی، صبر، درد، آرزو و امید به فرداها و زیبایی. بارها با دا بغض کردم، گریستم در بهت و در دل دعا کردم کاش افسانه باشد واقعیت جنگ و زمزمه تحسین مردمان خرّم شهر که تنها سلاح شان ماندن بود را سر دادم.
شاید امروز که به فردای دیروزهای خرّم شهر رسیده ایم می توانیم آزادانه از آزادی سخن بگوییم.
من برآنم که آزادی پیامی ست سپید با بهایی سرخ.....!
مولای مهربانم؛مهدی جان
کاش فردای سبزی برسد که زنده بودنش را از ظهور تو گرفته باشد. تو فردای امید روزهای بی فروغمانی.
دوست عزیز، ممنون میشم اگه برام بنویسی به نظرت این متن زیباتر و این را بیش تر دوست داری یا متن بهای آزادی افسانه نیست؟و چرا؟