سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیوندهای روزانه

خدایا!
می دونی چه قدر دلم برای لحظه های آروم بی تابی تو تنگ شده....!
خدایا!
کمک کن تا مریم قبلی را پیدا کنم.......
نذار تو گذشته هام گمش کنم....


[ پنج شنبه 89/11/28 ] [ 11:44 عصر ] [ مریم ]

می گویند کوتاه ترین فاصله بین دو نفر لبخند است.....
اما من می گویم کوتاه ترین فاصله بین دو نفر حس زیبای دوست داشتن است...
تو را دوست دارم...
بی بهانه!
و شاید این معنای دوست داشتن باشد.

 


[ پنج شنبه 89/11/7 ] [ 9:5 عصر ] [ مریم ]

من از آن تو ام، می دانی...
تو نیز از آن منی، می دانم....
نه، بگذار این گونه بگویم تو مالک منی، مالک تمام وجودم..
تو قرین و رفیق و شفیق لحظه ها و دقیقه ها و ثانیه های زندگی منی!

مرا می شناسی بیشتر از مریم!
تو را می خوانم نه برای آن که به طلب یاریت آمده ام از آن رو که مرا در آغوش خود گیری و دست نوازش بر سرم بکشی....
خدایا! در ظلمت خویش رهایم نکن....
بگذار تا بی تاب شوم و در آتش عشق تو بسوزم...
یاریم کن تا نور هستی ات را حس کنم....


[ یکشنبه 89/10/12 ] [ 6:4 عصر ] [ مریم ]

گاهی تمام فریاد وجودت، سکوت خاموشی می شود و چشم هایت شب های بارانی بی یار بودن را در پی پلک های  غفلت از یاد می برد و هیچ ندایی نمی شنوی.....!
هیچ چیز تو را نمی خواند،‏نغمه های هستی زمزم بودن را را برایت سر نمی دهند و قلب نا آرام، از تپش افتاده و تمام لحظات زیبایت تنها خاطره ای می شود تا بهانه ای برای بازگشتت باشد..!
باور نمی کنی هیچ چیز را ... حتی آغازها را...!
دوست داری عشق را سر مشق مشق های هر روز زندگی روزمره ات کنی و آن قدر بنویسی و تکرار کنی که دیگر جزئی از وجودت گردند...!
خسته ای می دانم!
اما...بمان چرا که فردایی هست که تو را به ماندن می خواند!

 


[ شنبه 89/6/27 ] [ 11:23 عصر ] [ مریم ]
در مقابلش می ایستی.....
تمام واژه هایی که نماد محبّت است را از بری اما..
نگاهش می کنی دوست داری از نگاهت دوست داشتن را بخواند....
سکوت می کنی و آشکارا به حوض خالی از واژه هایت حسرت می خوری...
تنها تپش قلب توست که به او می گوید دوستش داری به خاطر خودش و نه حتی به خاطر دوست داشتن او و یا چشم به راه بودن آمدنت....
خدایا چقدر خوب که تو هستی تا احساس کنم می توان کسی را رها و آزاد دوست داشت....
می دانی که زیبا ترین لحظه های زندگیم زمانی است که تو در گوشم نغمه ی زیبای هستی را سر می دهی...پس به امید استمرار این لحظه ها.

[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 9:15 صبح ] [ مریم ]
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

مریم
از وقتی که بچه بودم وقتی یه اتفاق بدی برام می افتاد منتظر فردا بودم. چون فکر می کردم فردا یه طلوع دوباره است برای شروعی نو و همیشه وقتی دستام را تو بارون بلند می کردم برای فرداهای قشنگ دعا می کردم. من هنوز هم منتظر فرداهایی هستم که بتونم دستم را به بالهای فرشته ها بزنم و دعا کنم. به بارون فرداهای زیبا خوش اومدید.
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 21025